زين بيش آبروي نريزم براي نان

شاعر : خاقاني

آتش دهم به روح طبيعي به جان نانزين بيش آبروي نريزم براي نان
در خون جان شوم نشوم آشناي نانخون جگر خورم نخورم نان ناکسان
گر زين سپس چو سگ دوم اندر قفاي نانبا اين پلنگ همتي از سگ بتر بوم
هرگه که ديدها شودم رهنماي ناندر جرم ماه و قرصه‌ي خورشيد ننگرم
تا نشنوم ز سفره‌ي دو نان صلاي ناناز چشم زيبق آرم و در گوش ريزمش
هل تا فناي جان بودم در فناي نانگفتم به ترک نان سپيد سيه دلان
من زاده‌ي خليفه نباشم گداي ناننانشان چو برف ليک سخنشان چو ز مهرير
من کيمياي جان ندهم در بهاي نانآن را دهند گرده که او گرد گو دويد
گر پيش کس دهان شودم آسياي نانچون آب آسيا سر من در نشيب باد
قوتي است معده‌ي حکما را وراي ناناز قوت در نمانم گو نان مباش از آنک
انديک نگذرم به در ده‌کياي نانچون آهوان گيا چرم از صحن‌هاي دشت
کب اميد برد اميد عطاي نانتا چند نان و نان که زبانم بريده باد
من دور ماندم از در همت براي نانآدم براي گندمي از روضه دور ماند
او در بلاي گندم و من در بلاي نانآدم ز جنت آمد و من در سقر شدم
خود کن عتاب گندم و خود ده جزاي نانيارب ز حال آدم ورنج من آگهي
بر گردهاي ناموران گردهاي نانتا کي ز دست ناکس و کس زخمها زنند
اي چرخ ناسزا نبدم من سزاي ناننانم نداد چرخ ندانم چه موجب است
منسوخ کرد آيت رزق از اداي نانبر آسمان فرشته‌ي روزي به بخت من
تا نشکنند قدر تو، بشکن هواي نانخاقانيا هوان و هوا هم طويله‌اند
کاخر خداي جانت به از کدخداي نانناني که از کسان طلبي بر خدا نويس